پنج شنبه 93 شهریور 27 :: 6:34 عصر :: نویسنده : kian
هی فلانی ! دیگر هوای برگرداندنت را ندارم… هرجا ک دلت میخواهد برو… فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من ب سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد ک با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری… و اما من… بر نمیگردم ک هیچ! عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم، ک نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!تمام لذت دنیا در سیگار بعد از چای من خلاصه شد و سیگارم سوخت تا به من بفهماند همه چیز دود می شود و از تمام زندگی تنها خاکستری برجا خواهد ماند. سیگار من مدتی کنار کتاب فلسفه ام زندگی می کرد.*من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم